فضای مجازی و حالت استفاده در خلوت آن باعث شده که افراد دارای دو شخصیت باشند، تربیت خانوادگی آنها در فضای مجازی صورت دیگری پیدا میکند. بیان اینکه در هر جا همان شخصیت را داشته و هویت خود را فراموش نکنیم
زنگ تفریح خورد. با دوستم، نرگس به حیاط رفتیم و در مورد درسها با هم صحبت میکردیم. من گفتم: درسهای امسال خیلی سخت شده از پارسال سختتر. نرگس گفت: خب کوثر کلاس پنجم سختتر هست. گفتم: درسته! تازه اول سالیم خدا تا آخرش به دادمون برسه! در همین حال مینا به ما نزدیک شد. مینا به نرگس گفت: فیلمی که دیشب به گروه فرستادم را دیدی؟ نرگس با هیجان گفت: آره خیلی جالب بود. و شروع کردند در مورد آن فیلم صحبت کردند. من که فیلمی ندیدهبودم، از صحبتهایشان سر در نمیآوردم و نظری هم نداشتم. این چندمین بار بود که این اتفاق میافتاد. از اول سال بچههای کلاس با هم گروهی زدهبودند و زنگهای تفریح، بیشتر در مورد اتفاقهای گروه صحبت میکردند. ساکت بودم و به آنها نگاه میکردم تا اینکه زنگ خورد. سه نفری به سمت کلاس رفتیم. مینا به من گفت: ای کاش تو هم تو گروه بودی! نرگس گفت: آره خیلی خوبه. بچهها انقدر چیزهای باحالی میفرستند و هر دو خندیدند. جوابی نداشتم که بدم. باهم وارد کلاس شدیم و من در فکر بودم و البته کمی ناراحت. حس میکردم از دوستام عقب هستم. دوستانم حرفهای مشترکی باهم داشتند که من نمیفهمیدم و به همین خاطر احساس تنهایی میکردم. خانم معلم آمد و درس شروع شد ولی حواس من به درس نبود و بهخاطر این جریانات ناراحت بودم.
زنگ تفریح بعد دوباره با مینا و نرگس به حیاط رفتیم. مینا پرسید: کوثر تو چرا تو گروه نیستی تقریبا همه بچهها هستند. نرگس گفت: آره فقط تو و سمیه و مهسا نیستید البته بهار و فاطمه هم نیستند. با ناراحتی گفتم: آخه من گوشی ندارم که تلگرام داشته باشم! مینا نگاهی کرد و با تعجب گفت: وا گوشی نداری؟! تبلت چی؟! همه دیگه الآن دارند. سرم را با ناراحتی به علامت منفی تکان دادم. نرگس گفت: من هم ندارم! پرسیدم: پس چطور تلگرام داری؟ نرگس گفت: از گوشی مامانم استفاده میکنم. مینا به من گفت: خب توهم از گوشی مامانت استفاده کن. گفتم: مامانم تلگرام نداره. مینا دیگه از تعجب داشت شاخ در میآورد: مگه میشه؟ خیلی جالبید شما! نرگس گفت: راستی روی لپتاپ هم میتونی نصب کنی. خوشحال گفتم: جدی میشه؟ مینا گفت: بله که میشه. تو مامانت رو راضی کن من بهت یاد میدم چطور نصب کنی. زنگ به صدا درآمد و باهم به سمت کلاس رفتیم و در مورد نحوه راضی کردن مامانم با هم صحبت میکردیم. نرگس میگفت که بگم برای کارهای درسی لازمه که تلگرام داشته باشم و در گروه بچهها باشم. فکرکنم این دلیل خوبی بود. بعضی وقتها پیش اومده بود که از بچهها سوالی داشتم و همه میگفتن تو گروه هست! امیدوار بودم مامان قبول کند و من هم بتونم توی گروه با بچهها باشم. تا به خونه برسم، به این قضیه فکر کردم و اینکه به مامان چی بگم تا راضی بشه. تازه بابا رو هم باید راضی میکردم. خونه که رسیدم به مامان سلام کردم و رفتم به اتاق تا لباسم را عوض کنم. مامان که برای نهار صدایم کرد تصمیم گرفتم کمکم باهاش صحبت کنم. موقع نهار مامان پرسید: چه خبر از مدرسه؟ با حالت ناراحتی گفتم: خوبه خداروشکر! مامان گفت: پس چرا ناراحتی؟ قضیه زنگ تفریح اول را برای مامان تعریف کردم و گفتم: بچهها اکثرا تلگرام دارند و با هم یک گروه دارند. زنگهای تفریح هم فقط بیشتر درمورد اتفاقهای گروه صحبت میکنند من هم حرفی ندارم بزنم احساس تنهایی میکنم. مامان گفت: یعنی همه تو گروه هستند؟ هیچ موضوع دیگه ای ندارید صحبت کنید؟ گفتم: تقریبا همه هستن. هر صحبتی میکنیم آخرش میرسن به یک فیلمی یا عکسی که تو گروه هست و من ندیدم. مامان گفت: حالا این که موضوع مهمی نیست که بهخاطرش انقدر ناراحت هستی. گفتم: مهمه آخه فقط این نیست، مسائل درسی هم هست. بچه ها اشکال داشته باشند تو گروه با هم رفع اشکال میکنند. همین هفته پیش برنامه کلاس عوض شده بود ولی من نفهمیدم فردا که به بچهها گفتم چرا به من خبر ندادید، همه میگفتند که تو گروه گفتیم. من اینطوری از همه چی عقب هستم. فکرکنم با این حرفهایم مامان داشت راضی میشد. ولی گفت: من خیلی موافق نیستم. دوباره حرفهایم رو تکرار کردم و از مامان خواهش کردم اجازه بده و بعد با حالت ناراحت گفتم: من که اصلا گوشی ندارم که بخوام تلگرام داشته باشم! مامان گفت: عزیزم درباره گوشی که قبلا با هم صحبت کردیم. مگه قرار نشد شما هر وقت لازم داشتی از گوشی من استفاده کنی؟ گفتم: بله من هم قبول کردم ولی مامان شما هم که تلگرام نداری! من چطور برم تو گروه؟ مامان داشت فکر میکرد که گفتم: البته مامان دوستام میگفتند که میشه روی لپتاپ هم نصب کنی. میشه مامان؟ مامان کمی فکر کرد و گفت: فعلا نهارت را بخور، شب با بابات صحبت کنم اگه اجازه داد باشه. آخ جون این یعنی که مامان راضی شده. پریدم مامان رو بوس کردم و ازش تشکر کردم. مامان گفت: گفتم بابات باید اجازه بده. چرا انقدر خوشحال شدی؟! گفتم: بابا مهربونه اجازه میده و خندیدم.
از عصر فقط منتظر اومدن بابا بودم. نمیدونم چرا شب نمیشد که بابا بیاد. بلاخره بابا اومد. برای بابا چایی بردم و خسته نباشید گفتم. کمی بعد دوباره برایش میوه بردم. چند دقیقه یکبار میپرسیدم: باباجون چیزی نمیخواید؟! مامان از دست کارهای من خندهاش گرفته بود. بابا پرسید: چی شده کوثر چی میخوای؟ مامان با خنده اومد پیشمون نشست. بابا از خنده مامان فهمید که داستانی در راه هست. دوباره گفت: کوثر چی شده انقدر به من میرسی؟ رفتم پیش بابا و گفتم: بابا من که هر روز براتون چایی میارم! بابا گفت: بله میدونم! بگو دخترم بگو چی میخوای؟! من خندیدم و همه حرفهایی که ظهر به مامان زدهبودم رو دوباره به بابا گفتم. البته مامان هم کمکم کرد. تا اینکه بابا راضی شد و گفت: اگه با اجازه و نظارت مامانت باشه، اشکالی نداره. خیلی خوشحال شدم فکر نمیکردم راضی بشوند. ای کاش میشد همین الآن نصب میکردم ولی بلد نبودم. از مامان و بابا تشکر کردم. حالا باید صبر میکردم تا فردا از مینا و نرگس بپرسم که چطوری باید نصبش کنم.
فردا صبح با ذوق و شوق به مدرسه رفتم. وقتی رسیدم مینا و نرگس آمده بودند. سریع پیشش رفتم و جریان دیشب را برایشان تعریف کردم و گفتم که اجازه تلگرام رو گرفتم. گفتم فقط بلد نیستم چطور باید نصبش کنم. آنها هم خیلی خوشحال شدند و مینا برایم توضیح داد که چطور تلگرام را نصب کنم. دوباره مینا و نرگس درباره اتفاقی که دیشب توی گروه افتاده بود حرف میزدند، ولی من دیگه ناراحت نبودم چون از فردا میتونستم من هم نظری بدم و بفهمم درباره چه موضوعی صحبت میکنند. الآن فقط فهمیدم که انگار دوتا از بچهها با هم دعوایشان شده و یکیشون خیلی بد حرف زده. ولی من فقط به نصب تلگرام فکر میکردم.
خانه که رسیدم، برای مامان توضیح دادم که چطور باید نصب کنیم. مامان گفت: صبرکن نهار را بخوریم تا بعد. قبول کردم من بهخاطر رسیدن به گروه انقدر صبر کردهبودم! فکرکنم قبلا انقدر صبور نبودم. بعد نهار با مامان پای لبتاپ رفتیم و مامان تلگرام را نصب کرد. به مینا زنگ زدم و شمارهام را دادم تا در گروه بچههای کلاس عضوم کند. وای چقدر ذوق داشتم که من هم وارد گروه شدم. مامان لبتاپ را به من داد و گفت: زیاد نباید ازت وقت بگیره. این دفعه چون اولین باره نیمساعت ولی از روزهای بعد کمتر باید ازت وقت بگیره. قبول؟ قول دادم که زیاد ازم وقت نگیره. مامان رفت و من با ذوق و شوق وارد گروه شدم. اسم گروه فرشتههای کلاس پنجم بود. چه اسم قشنگی داشت. ۱۵ تا عضو داشت یعنی تقریبا همه بچههای کلاس بودند. چندتا عکس قشنگ بچهها گذاشته بودند. به لیست اعضا نگاه کردم. اکثریت رو نمیشناختم! نرگس و چندتای دیگه بودند ولی حتی مینا نبود. بقیه رو هم نمیشناختم. این اسمها توی کلاس ما نبودند. البته دو سه تا از اسم ها هم مختصر بودند ولی نفهمیدم کی هستند. یعنی کسی دیگه هم توی گروه ما عضوه؟ مینا مگه نگفت هست پس چرا نیست؟ سراغعکسها رفتم. بعضی ها عکسهای مختلفی داشتند. من هم عکس یک گل را گذاشتهبودم. بعضیها هم عکس خودشان را گذاشتهبودند. از روی عکسها بعضیها را شناختم. مثلا مریم را که اینجا اسمش را گذاشته بود رز. نمیدونم چرا اسمشان را عوض کردهبودند. شاید رسم تلگرام است. شاید من هم اشتباه کردم که اسم خودم را گذاشتم. یکی دیگر را ولی اصلا نشناختم عکس یک دختر خیلی خوشگل بود که از ما بزرگتر بود و اسمش هم پارمیدا بود. ما پارمیدا توی کلاس نداشتیم البته به عکس هم نمیخورد همسن ما باشد. باید از نرگس بپرسم اینها کیستند. نمیدونستم چکار کنم. یکی به اسم عسل زد: سلام کوثر جون خوش اومدی به گروهمون! ما عسل توی کلاس نداشتیم یعنی این کی بود که من رو هم میشناخت؟! جواب دادم: سلام عسل خانوم ممنون. ببخشید من شما رو نمی شناسم؟ شما من رو از کجا میشناسید؟ بعد از این کلی شکلک خنده از طرف بقیه اومد. مگه حرف بدی زده بودم چرا اینها میخندند؟ عسل زد: دستت دردنکنه کوثر حالا من رو نمیشناسی؟!! این جای تشکرته. و یک عالمه شکلک خنده. نمیدونستم چی جواب بدم. تشکر برای چی؟ اصلا تو کی هستی؟ نرگس کمکم اومد: سلام کوثر جون خوش اومدی. عسل همون مینای خودمونه. مینا کوثر رو اذیت نکن. وا مینا هم اسمش رو عوض کرده بود. زدم: خب من از کجا باید میدونستم که تو مینایی؟! مینا یا همون عسل زد: اشکال نداره تو هم ناراحت نشو. حالا به افتخاره ورود کوثر چندتا استیکر باحال میفرستم. فهمیدم به اون شکلکها استیکر میگن. چه دنیای جالبی داره این تلگرام. از مینا تشکر کردم. سرگرم دیدن عکسها و استیکر ها بودم که مامان صدام زد: کوثر مگه قرارمون نیمساعت نبود؟ گفتم: بله هنوز که نیمساعت نشده؟ مامان گفت: یه نگاه به ساعت بنداز! وای باورم نمیشد حدود۴۵ دقیقه گذشتهبود من فکر کردم یه ربع گذشته! مامان گفت: اینطوری نمیشه ها! سریع معذرت خواهی کردم و بلند شدم. اگه سر قولم نمیموندم مامان دیگه نمیگذاشت سر تلگرام برم. ولی خیلی خوب بود. هرچند اولش تا با بچهها آشنا بشم کمی سخت گذشت ولی فیلم و عکسهای خوبی میگذاشتند. رفتم سراغ درسهام ولی راستش بیشتر حواسم به تلگرام بود. دوست داشتم برم از مامان اجازه بگیرم دوباره یه سر بزنم ولی ترسیدم که اینطوری مامان حساس بشه و کلا دیگه اجازه نده خصوصا که امروز بیشتر از وقت سرش نشسته بودم. باید منتظر میشدم تا فردا.
در مدرسه دیگه ناراحت نبودم. بچهها درباره گروه صحبت میکردند، حالا من هم فیلمها را دیدهبودم و در جریان بحثهای گروه بودم. خیلی حس خوبی داشتم. از نرگس درباره بچهها پرسیدم و اینکه این اسمها کی هستند. نرگس یکی یکی بچهها رو معرفی کرد. فقط ۵ نفر اسم خودشون روی تلگرام بود. بقیه رو باید حفظ میکردم. البته بعضیها عکس خودشون رو گذاشتهبودند که کار رو راحت میکرد. پرسیدم چرا بچهها اسم دیگهای میذارن؟ مینا رسید. نرگس گفت: از خودش بپرس. مینا گفت:چی شده کوثر؟ پرسیدم چرا شما اسمتون رو توی تلگرام عوض کردید؟ مینا گفت: چه اشکالی داره مگه؟ من اسم عسل رو بیشتر از مینا دوست دارم. همیشه دوست داشتم اسمم عسل باشه. تازه اینطوری کسی هم من رو نمیشناسه. پرسیدم راستی پارمیدا دیگه کیه؟ خیلی از ما بزرگتره چرا تو گروه ماست؟ نرگس و مینا خندیدند و نرگس گفت: پارمیدا، همین زهره خودمونه! خیلی تعجب کردم: جدا؟ پس اون عکس کی بود، گذاشته بود؟ مینا گفت: شاید اون هم دلش میخواد اون شکلی باشه!! خیلی برام عجیب بود. دوست داشتم برم از خودش بپرسم که چرا این اسم رو انتخاب کرده و چرا این عکس رو گذاشته؟! ولی انقدر باهاش صمیمی نبودم.
کم کم داشتم فکر میکردم که من هم اسمم را عوض کنم و یک اسم دیگه برای پروفایلم بگذارم. ولی من اسمم را واقعا دوست داشتم، به نظرم اسمم قشنگ بود. البته اسم رؤیا رو هم دوست داشتم. باید با مامان مشورت کنم ببینم چه اسمی بگذارم. خانه که رسیدم، مامان از مدرسه پرسید و بعد از تلگرام؟ برایش ماجرای اسمها را توضیح دادم و گفتم: مامان اکثر بچهها یه اسم دیگه برای خودشون میگذارند. هرکی هر اسمی که دوست داره، برای خودش انتخاب میکنه. من اسم خودم رو دوست دارم ولی اسم رؤیا رو هم دوست دارم. به نظر شما اسمم رو چی بگذارم؟ مامان گفت: مگه اسم شما کوثر نیست؟ گفتم: بله هست. مامان گفت: مثلا اگه امشب بابا با یکی از دوستاش به خونه بیاد و از شما اسمت رو بپرسه، شما خودت رو چی معرفی میکنی؟ گفتم: خب معلومه کوثر. ولی اونجا مهم نیست هر اسمی دوست داشته باشی میشه بگذاری. مامان گفت: نه دیگه چه فرقی میکنه؟ اسم شما کوثر هست چه اینجا چه هرجای دیگه شما کوثر هستی نه کس دیگه. متوجه میشی چی میگم؟ گفتم: نمیدونم! مامان برام توضیح داد که فرقی نمیکنه فضای مجازی باشیم یا دنیای حقیقی، همه جا باید خودمون باشیم. برای من اسم عوض کردن خیلی مهم نبود. بههمین خاطر دیگه چیزی نپرسیدم و گفتم: باشه مامان، میتونم برم سر لبتاپ؟ مامان گفت: الآن نه ولی وقتی تکالیفت رو انجام دادی میشه. تشکر کردم و به سمت اتاقم رفتم. سعی کردم زودتر تکالیفم را انجام بدهم تا بتونم زودتر برم سراغ تلگرام! عصری با اجازه مامان پای لبتاپ رفتم. وااای تو این یک روز چقدر بچهها پست گذاشتهبودند. مینا یا عسل بیشتر فیلمها و عکسهای خندهدار میگذاشت. چندتا از بچهها هم مطالب جالبی گذاشتهبودند. فقط مینا آنلاین بود و زهره. کمی با مینا چت کردم و با اشاره مامان به ساعت، بیرون آمدم.
یک هفتهای میگذشت. بعدازظهرها نیمساعتی تلگرام را چک میکردم. بعضی روزها هم بهخاطر اشکال درسی دوبار یا بیشتر پای تلگرام میرفتم. دیگه در مدرسه هم در مورد پستهای تلگرام با بچهها صحبت میکردیم. امروز تو مدرسه دو تا از بچههای کلاس، معصومه و سارا، با زهره سر جای نشستن دعوایشان شد. زهره زودی کنار اومد و چیزی نگفت. همیشه دختر ساکت و مظلومی بود. عصری در خانه رفتم تلگرام را چک کنم. تعداد پستها خیلی زیاد بود. دیدم بچهها تو گروه دوباره با هم دعوایشان شده. دعوا را هم زهره یا همون پارمیدای گروه شروع کرده بود. معصومه که اصلا آنلاین نبود. فقط سارا جوابش رو دادهبود. خیلی برایم عجیب بود. زهره اصلا اهل دعوا نبود. مسئله مهمی هم نبود که اینطوری دعوا کنند. اولش همون حرفهای سر کلاس بود ولی بعدش زهره حرفهای زشت و بیادبی به سارا میزد تا جایی که سارا دیگه جواب ندادهبود. مینا خواستهبود پادرمیونی کنه تا دعوا تموم بشه، زهره برایش زدهبود که به تو ربطی نداره دخالت نکن. و یک حرف زشت هم زدهبود. خیلی تعجب کردم اصلا به زهره نمیآمد که اینطور صحبت کند. ناراحت شدم. از تلگرام بیرون آمدم و لبتاپ را خاموش کردم. مامان آمد پیشم و پرسید: چی شد امروز زود گذاشتیش کنار؟ گفتم: حال نداشتم. مامان گفت: چرا؟ چیزی شده؟ اصلا چرا ناراحتی؟ برای مامان تعریف کردم که امروز چه اتفاقی افتاد. از دعوای تو مدرسه و کوتاه اومدن زهره تا اینکه تو گروه دوباره دعوا را شروع کرده و کلی حرف بیادبی زده. به مامان گفتم: خیلی برایم عجیبه. زهره خیلی تو مدرسه دختر خوب و ساکتی هست تا حالا چنین حرفهایی ازش نشنیدهبودم. ولی تو گروه خیلی فرق میکنه انگار یه آدم دیگه میشه. مثل حرفها و دعوای امروزش. قبلا هم چندتا عکس و فیلم گذاشتهبود که اصلا خوب نبود. مامان گفت: متاسفانه بعضیها توی فضای مجازی عوض میشن انگار خودشون رو نشون میدن. گفتم: آره مامان بعضی وقتها فکر میکنم بچههای گروه رو نمی شناسم با بچههای کلاس فرق میکنند. حس میکنم توی یک جمع دیگه هستم. حتی مینا که چندساله باهاش دوست هستم رو اینجا به اسم عسل و یه مدل دیگه میشناسم. مامان گفت: یادته روز اول گفتی همه اسمشون رو عوض کردن و توهم میخواستی اسمت رو عوض کنی؟ با علامت سر تایید کردم. مامان ادامه داد: همه چیز از همین اسم عوض کردن شروع میشه. توی فضای مجازی چون همدیگر رو نمیبینیم راحت میشیم یه آدم دیگه! حتی تربیتمون رو یادمون میره. میشیم اون چیزی که دوست داشتیم باشیم. مثلا همین دوست تو زهره، اسمش رو تو گروه عوض کرده؟ گفتم: آره اسمش رو گذاشته پارمیدا. عکس یه نفر دیگهای رو هم گذاشته. عکس یک دختر خیلی خوشگل که از ما هم بزرگتره. مامان گفت: ببین چقدر تغییر کرده. تو فضای مجازی زهره ساکت تبدیل شده به پارمیدایی که امروز دیدی. چون تو مدرسه رویش نشده به همکلاسی هاش حرفی بزنه، زود کوتاه اومده ولی اینجا دوباره دعوا رو شروع کرده و هر حرفی دلش خواسته زده چون اینجا کسی رو نمیبینه راحت حرفهایش را زده. ولی طرف دیگه دعوا سارا، تا جایی که میتونسته جوابش رو داده ولی وقتی حرفهای بد زدهشده، تربیتش اجازه نداده که او هم مثل زهره حرف زشت بزنه حتی تو گروه. گفتم: آره مامان سارا همون حرفهایی که سر کلاس زدهبود رو دوباره گفت. با اینکه سر کلاس سارا خیلی شلوغ تر از زهره است ولی دختر بیادبی نیست. مامان گفت: شلوغی و ساکتی مهم نیست. مهم همینه که همهجا ادب رو رعایت کنیم. نه اینکه وقتی تو فضای مجازی رفتیم به خاطر اینکه کسی ما رو نمیبینه هر حرفی بزنیم و کلی تغییر کنیم. به حرفهای مامان فکر میکردم. راست میگفت خیلی از بچهها توی گروه عوض شدهبودند. مامان پرسید: هنوز میخوای اسمت رو عوض کنی؟ خندیدم و گفتم: نه اصلا! مامان گفت: ببین اگه میخواهی توی فضای مجازی باشی باید خیلی مواظب خودت باشی. میتونی مثل زهره اسمت رو عوض کنی و رفتارت هم عوض بشه یا اینکه خودت باشی. گفتم: نه میخواهم خودم باشم. مامان گفت: پس همیشه دقت کن و مواظب دختر گل من باش! حواست باشه هر حرفی رو نزنی. هر عکسی که دیدی برای دیگران نفرستی. حتی فیلمی به نظرت بد اومد اصلا نگاه نکنی. و اینکه اگه اتفاق خاصی افتاد، حتما به مامان بگی. اگه اولش مخالف تلگرام بودم بهخاطر همین چیزها بود چون تلگرام هم مثل هر چیز دیگهای خوبی داره بدی هم داره. ولی الآن خداروشکر میبینم دخترم خیلی عاقله و حواسش هست. پس سعی کن از خوبیهایش استفاده کنی و بدیهایش به تو ضرر نزنه. گفتم: چشم مامان جون!